تار و پود

م تویی

تار و پود

م تویی

تمام شد.

تمام شد. همه چیز..

تو،

من،

ما...


چهل و سه روزِ هیچ خبری ازت ندارم. چهل و سه روزِ خبری ازم نداری..

بعد از سه سال همه چیز..

تو من رو رها کردی. خیلی زودتر از اینکه من جسما رهات کنم، تو احساسی ولم کردی. ول کردی و منتظر موندی تا خسته شم. تا تمومش کنم.

خسته م. از ما.

چهل و پنج


سمتِ آبیِ آتش میم جانم، سمتِ آبیِ آتشِ عشقِ تو..

من خارجم. این بار من.

چهل و چهار


Babe, babe, babe, babe, babe, babe, I am gonna leave you

...

چهل سه

 

هفت خرداد اومد. تولدم. بیست و هشت سالگی، با من قدم بزن..

چهل و دو


عشق در دسترس نمی باشد..

چهل و یک

مرا از تو گریز نیست..

چهل


سیزده و چهل هیچ نسبتی با هم ندارند، تصمیم گرفتم بانی این دوستی شوم..


پسر کوچکم،

نبودنت معجزه ایست

همانطور که فروغ گفت

تولدی دیگر

و به دنیا آمدم

نوزادی بیست و هشت ساله

که یاد می گیرد چطور حرف نزند..


سسسسسسسسسسیذرب


تو من رو لگد زدی و رد شدی.

خدایا.

سی و هشت

سشنبه. پنج بهمن نود و پنج.
ساعت دو و ده دقیقه. مقصد شارجه..

گویی مرا برای وداع آفریده اند..

سی و هفت


منتظرم بیدار شی و تمومش کنم...

این نیمه و کم جون بودن ها رو تموم کنم.

خودم شروع کردم، وقتی که اولینبار سلام کردم و حالا انگار باز منم ک باید.. که منم اونی ک خداحافظ رو اول میگه.

می خوام همه چیز رو بالا بیارم.. دل و روده و قلبم رو. این دوسال رو..

فقط سی و هفت تا؟ همین؟

بیدار شو و به من پایان بده..

حتی نمی خوام تا شونزده آذر برسم. شونزده آذری ک اینجا ب اسمشِ. شونزده آذری ک اولین بار دیدمت. لمست کردم. بوییدمت....

آنتی مدر ی ک دوستش داری داره میگه:


I should take what's left of this for myself..

تموم شد.