تار و پود

م تویی

تار و پود

م تویی

۲ مطلب در مهر ۱۳۹۵ ثبت شده است

سی و سه

سی و سه

دارم برات شالگردن می بافم.. یعنی دارم سعی می کنم که یاد بگیرم و همش رو خودم ببافم.. دفعه ی قبل مامان بیشترش که نه، 99درصدش رو بافت..
اما اینبار سه تا کاموا گرفتم، اولی برای تمرین و تمرین و تمرین، دوتای بعد برای وقتی که دستم کامل راه افتاد..

اشک تو چشمام جمع شد.. لحظه ای که رفتم رو مبل تا قدم بهت برسه شال گردن رو دور گردنت پیچیدم و بوسیدم گردنی رو جلوم خم میشه همیشه..

دوست داشتنیِ بوسیدنیِ من،

سومین پاییزی ماست و تو مرد پاییزی منی..

آینده ای وجود نداره اما حال رو به دوست داشتن، به لبخند بگذرونیم.. ب حالِ خوب..

سی و دو


تمام شهر تو را می خوانند

تنها منم که تو را می نویسم..

ع.م

پاییزِ عزیز اومد. فصلِ تو.. فصل ما،.. فصل بارونای ریز ریز از همون ها که اولین بار که هم رو دیدیم می بارید.. موهات خیس بود، کتِ بلندت خیس بود. بوی عطر و سیگارت تمام مسیر رو دوست داشتنی تر کرده بود.. همه چیز، همه ی فعل ها، همه ی حس ها ماضی هستند.. گذشته.

مادرم گفت دوستش داری، مردِ خوبیِ، از نظر مالی هم اوضاعش خوبه،.. اما شما به درد هم نمی خورید..

و مادرم درست گفت. ما درد و درمانِ همیم اما وای به روزی ک درد به درمان بچربه..


خدایِ من، بهم قدرتش رو میدی؟قدرتِ نه گفتن. قدرتِ دور ایستادن از تمامِ لحظه های مشترکِ آیندمون که تو ذهنمون ساختیم..

دوستت دارم ای امیدِ محال..