تار و پود

م تویی

تار و پود

م تویی

۱ مطلب در مرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

بیست و نه


نمی دونم عشق، واقعا نمی دونم باید چکار کنم..

این فکرها در حال نابودی تمامِ این لحظه ها هستند. مامان چندین سال پیش وقتی تو نبودی و هیچکسِ دیگه نبود یکبار گفت: منتظر کسی نباش..

و درست گفت. نباید منتظر دیگری موند ک بیاد کاری کنه.. که نجات بده، که آینده بسازه..نمی دونم فکر اینکه دوباره از اول کنکور کارشناسی بدم درسته یا نه.در اونصورت باید تدریس رو کنار بگذارم، آموزشگاه وقت زیادی ازم میگیره.. کنکور  95 اگر شرکت کنم زمانی ک فارغ التحصیل بشم سی و دو ساله خواهم بود. چهار سال.. دوباره لیسانس.. اونوقت میشم دختری!نه! زنی که تو سی و دو سالگی دوتا لیسانس داره و تازه از اول میخواد شروع کنه...

نمی دونم بیخیالِ این فکر بشم و به همین کارِ الانم ادامه بدم،تمرکزم رو ورزش بگذارم و خودم رو توش غرق کنمُ فراموش کنم که داره برای همه چیز دیر میشه یا نه..

نمی دونم هیچ چیز نمی دونم..

توام نمی دونی.. گفتی به دوباره رفتن ب دبی فکر می کنی.. اینبار برای شش ماه.. و من سکوت کردم. همچیز رو بگذاری و بری؟ خونه ت رو، مغازه ت رو، ماشین ت رو، استخرِ تو باغتون که عاشقش هستی رو، من رو.. من رو.. من رو..

امروز یک مردادِ.. این سومین مردادیِ که ما هستیم.. که "ما" معنایی پیدا کرد..

از این بلاتکلیفیِ پوچ خسته ام. اینروزها استهلاکِ اعصابم ب اوج رسیده..