منتظرم بیدار شی و تمومش کنم...
این نیمه و کم جون بودن ها رو تموم کنم.
خودم شروع کردم، وقتی که اولینبار سلام کردم و حالا انگار باز منم ک باید.. که منم اونی ک خداحافظ رو اول میگه.
می خوام همه چیز رو بالا بیارم.. دل و روده و قلبم رو. این دوسال رو..
فقط سی و هفت تا؟ همین؟
بیدار شو و به من پایان بده..
حتی نمی خوام تا شونزده آذر برسم. شونزده آذری ک اینجا ب اسمشِ. شونزده آذری ک اولین بار دیدمت. لمست کردم. بوییدمت....
آنتی مدر ی ک دوستش داری داره میگه:
I should take what's left of this for myself..
تموم شد.
آذر..
همون آذری ک اولینبار همچی شروع شد. همون آذری ک وقتی چندروز پیش بهت تبریک گفتم گفتی آذر ت*می تبریک نداره.. و خب باید بهت می گفتم از جوابت تعجب نکردم! دیگه از هیچی تعجب نمی کنم. تعجب نکن وقتی آیفونِ 7پلاست تو دستمه و هیچ ارزشی برام نداره. آخرین گوشیِ دنیا تو دستامه و برام مهم نیست. برام دیگه هیچی مهم نیست. اپلِ تخمیت!